Wednesday, October 20, 2004

( 1 ) صوفيا

تابستان 81 ورشو
بعد از گرفتن کليد اتاقمان وارد آسانسور شديم . اتاق ما در
طبقه هشتم بود ، بعد از خروج از آسانسور وارد راهرويی
شديم و با منظره عجيبی روبرو شديم . پسری روی زمين
دراز کشيده بود و دختری بر بالينش نشسته بود . قيافه هر
دو به اروپای شرقی ميخورد ، صورت سفيد موهای حنايی
و چشمان روشن . اول فکر کردِم جديه ، گفتم : مشکلی پيش
آمده ؟
دخترک جواب داد : نه ، نه
آنها ساکنان اتاق بغل دستی بودند که اتفاقا اتاق پرسرو صدايی
بود . آدمهای زيادی به آنجا آمد و رفت داشتند . چند ساعت
بعد از راهرو سروصدای بلندی به پا شد ، صدای جيغ و داد
و .... من و مهدی در را باز کرديم و وارد راهرو شديم که
ببينيم چه خبره ، ديديم که دختر مذکور در راهرو است و دو
پسر که يکی همان پسر مذکور در بالا بود دست او را گرفته
و او را به زور به داخل اتاق می کشيدند . بعد از اينکه او را
به اتاق بردند در اتاق بسته شد و من و مهدی تا چند لحظه در
آنجا ايستاديم و هاج و واج يکديگر را نگاه می کرديم
ادامه دارد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home